درباره ما
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
دیگر امکانات
|
در دوازدهمين روز ارديبهشت ماه 1327 هجری شمسی كودكی در "ينگجه" سرولايت نيشابور پا به عرصه جهان نهاد كه پدر و مادرش نام او را به دليل عشق و محبتی كه به اميرمومنان علی(ع) در دل داشتند "نورعلي" گذاشتند. خانواده نورعلي، خانوادهای مذهبی، متدين بودند و پدرش "حاج فرجالله" كدخدا و بزرگ "ينگجه" در همه حال از مردم، دستگيری و حمايت ميكرد. او در خانوادهای كه عشق و علاقه به اهل بيت رسول (ص)، نسل به نسل و سينه به سينه به هم رسيده بود، در دامن مادری نيكو خصال به نام "زهرا" رشد كرد. "نورعلي" همچون دو خواهر خود "بتول و طاهره" و دو برادرش "غلامحسين و غلامحسن" در مكتب ملاعباس پدربزرگش قبل از هر چيز ديگری با قرآن آشنا شد و بعد از آن در تنها دبستان ينگجه تحصيلات ابتدايی را آغاز نمود. روزی که همه سران طوايف بلوچ آمدند...
پس از اقامه نماز مغرب، سفره افطار در گوشه نمازخانه سپاه پهن ميشود، سفرهاي ساده و بيريا. سفرهاي که شايد مشابه آن را در هيچ جاي ديگري نتوان يافت.
همه آمدهاند، طوايف آسکاني، صلاحي ، شهبخش، بر و ديگران. از راههاي دور و نزديک، از پيشين، جکي گور و از خود شهر راسک، بخش سرباز يا مناطق دورتري همچون آشار و ايرافشان وخيلي جاهاي ديگري که من حتي اسمش را نميدانم. عبدالرحيم از پيشين، خان محمد از آن سوي تر، رحيم داد از آشار، ابوالحسن از ايرافشان وکدخدا محمد از تگران، غلامعلي از نقطه صفر مرزي و به قول خودش از ميل مرزي 196 ودهها چهره ديگر. سردار چونان نزديکان و خويشان خود، يکي يکي تعارف ميکند و با احترام بر سفره مينشاند و در تب و تاب است تا کم وکسري نباشد، هر از چند گاهي هم که تازه واردي ميآيد، تعارف به نشستن ميکند و دوباره افطار خود را ادامه ميدهد. با پايان يافتن افطار گپ و گعدهها و بگو و بخندها شروع مي شود. خان محمد صلاحي چطور است؟، کدخدا محمد بسيار تا بسيار خوش آمديد و جالب اينکه که بيشتر افراد را به اسم کوچک مي شناسد و صدا مي زند. اين رابطه صميمي سردار را که ميبينم نا خود آگاه به ياد حرف چند روز پيش حاج کمال فرمانده گردان تکاورمان مي افتم که با خنده مي گفت: اگر خواستي بفهمي سردار کي به منطقه مي آيد کافي است از يکي از اين عشاير بپرسي، نه من يا ديگري! زيرا آنها بهتر از ما خبر دارند. سفره افطار جمع مي شود. سران طوايف بلوچ به دور سردار حلقه ميزنند و او نيز در همان ابتدا پس از نام و ياد خدا مي گويد: اين را از همين اول بگويم که من با حضور شما مردم غيور ديگر هيچ دغدغه امنيتي در اينجا ندارم و يقين هم دارم هيچ کس نمي تواند کوچک ترين نفوذي در صفوف مستحکم شما داشته باشد. والحق که اينگونه است، زيرا مرد بلوچ امروز ديگر بخوبي دريافته است، آنهايي که در آن سوي مرزها با بلعيدن دلارهاي آمريکايي و پوندهاي انگليسي سنگ خلق بلوچ را برسينه مي زنند، تنها و تنها به منافع خويش مي انديشند و لاغير. سردار به پيروي از مولا و مقتدایش حضرت آقا، از وحدت وهمدلي سخن به ميان مي آورد ومي گويد: برادران من، امروز دشمن منتظر تفرقه شماست، منتظر دودستگي است. اگر خداي ناکرده، اختلافي پيش آمد، نگذاريد به جاي باريک کشيده شود.اصلاً يکي از خصوصيات طايفه، همين با هم بودن است.توصيههاي وحدت بخش سردار که به اينجا مي رسد، به ياد حرف هاي پيش از افطار ابوالحسن از طايفه آسکاني مي افتم که مي گفت: خوبي سپاه به همين است که قبل از هر چيزي به فکر وحدت ماست، کاري که بعضي ها از آن غفلت کردند. سپاه به فکر خدمت است و براي همين است که ما تا پاي جان در کنار سپاه هستيم. صحبت هاي سردار همچنان ادامه دارد و به اينجا رسيده است که مي گويد: يکي از نکات قوت در کار شما خان هاي بلوچ اين است که شما از خادمي به خاني رسيده ايد ، نه از سر تعدي و ظلم و قدرت و ثروت و مانند آن و اين افتخار بزرگي براي شماست. پس اين روحيه خادمي وخدمتگزاري را حفظ کنيد. همانگونه که امام عظيم الشانمان، به خادمي افتخار مي کرد ومي گفت به من رهبر نگوييد، خادم بگوييد و اين حرف را سردار، در عمل هم در ضيافت آن شب به کار بست.
هر گاه که يکي از سران طوايف و عشاير از مشکلات طايفه اش مي گفت، او بلافاصله در جواب مي گفت، اي به چشم! و فوراً خطاب به علويان و پرمر فرماندهان زميني و مقاومت مستقر در منطقه مي گفت: "فوراً مشکل آقايان را حل کنيد" و در موارد محدودي هم که خواسته ها در حد مقدورات نبود با لبخندي بر لب مي گفت: "صبر کنيد انشاء الله درست مي شود، خوش خوش، کم کم!" و يا آنگاه که يکي از سران طوايف، ازشناسايي 100خانوار نيازمند در طايفه اش گفت، سردار بلافاصله خطاب به آقاي علويان گفت: "عجالتاً 10 تن آرد مي دهيم، بدهيد به اين عزيزان، تا بعداً اقدامي اساسي براي اينها بشود." سردار همچنان در لابلاي سوالات مطرح شده، از طرحهاي سپاه مي گويد و به طرح همايش وحدت سران طوايف اشاره مي کند و از عبدالرحيم که گويي داوطلب يکي از اين همايش هاست، پيشرفت کار را مي پرسد و او که حالا ديگر به برکات وحدت بيش از پيش پي برده است مي گويد: سردار ما نظرمان اين شد که به جاي اينکه تنها همايش سران طايفه خودمان را داشته باشيم، مي خواهيم همايشي براي همه طوايف در پيشين داشته باشيم تا اختلافي هم پيش نيايد. پيشنهادي که با استقبال شديد سردار مواجه شد وگفت: کارتان را هر چه زودتر شروع کنيد و نگران بودجه و امکانات هم نباشيد، با توکل به خدا و با همت شما همه چيز حل مي شود. در ادامه صحبت به نکته ديگري هم اشاره مي کند و خطاب به سران طوايف مي گويد: براي پيشبرد کارها به باسوادها و نخبگان ، دانشگاهيان و مولوي ها و تحصيل کرده هاي محلي خودتان بها بدهيد، در هر کجا هستند از فکر و تجربه آنها بخوبي استفاده کنيد. چون اينها بهتر از همه مي توانند به شما کمک کنند.
حالا ديگر عقربه هاي ساعت از 10 شب گذشته است. بيشتر اينها از راههاي دور و نزديک آمده اند، بايد بروند و از طرفي ديگر چند ساعتي هم به سحر باقي نمانده است. بنابراين پس از اينکه سردار چندين بار تاکيد مي کند، آقايان کسي ديگر فرمايشي نداشت با صلوات برمحمد، پيامبر رحمت ومهرباني، اين استوانه محکم وحدت در بين ما مسلمانان، ختم جلسه را اعلام مي کند و بعنوان يادگاري از اين جلسه، انگشتر تبرکي مشهد و اهدايي مقام معظم رهبري را به تک تک ميهمانان تقديم مي کند و دوباره براي خداحافظي همه را در آغوش مي گيرد و همينطور که از نمازخانه خارج مي شوند، مي گويد: آقايان مواظب باشيد، شب است با دقت رانندگي کنيد، نکند خداي ناکرده اتفاقي بيفتد. اگر کسي راهش دور است همين جا بماند فردا برود. قرص نسبتا کامل ماه شب شانزدهم در حال اوج گرفتن است و ستارگان زيبا در آسمان به جنب وجوش مشغولند و حالا ديگر آخرين ماشين سران طوايف بلوچ هم در جاده سراشيب ارتباطي سپاه سرباز، آرام آرام در حال دور شدن است و من در حالي که اين منظره زيبا را تماشا مي کنم، يک بار ديگر برنامه افطار امشب را در ذهن خود مرور مي کنم. آري! سردار درس هاي آقا را خوب گرفته است و واقعاً فهميده است درد اين مردمان چيست و مشکل کار در کجاست، زيرا درد اين مردم نه آنهايي است که بعضي ها به دروغ به نام خلق بلوچ در راديوهاي بيگانه نشخوار مي کنند، نه خداي ناکرده دشمني و عداوت با نظام و انقلاب و يا حتي کرسي خواهي وزارتي و رياستي که در مواقع انتخابات، بعضي ها عوام فريبانه بدون هيچ گونه اعتقادي، از آن دم مي زنند. درد اين مردم درد بيمهري، درد محروميت، درد نگاه ابزاري داشتن به آنهاست. هماني که لحظاتي بعد در پايان مراسم از سردار پرسيدم، واقعاً نظر شما در خصوص اين مردم چيست؟ و او محکم و قاطع چونان که از نزديک ترين کسان خود مي گويد، گفت: اينها دلسوز نظام و کشورند، اين مردمان بسيار وفادارند، وظيفه ماست تا مي توانيم به اين مردم خدمت کنيم. ده خاطره خواندنی از مسیح بلوچستان
سرنوشتی که یک لحظه تغییر کرد
فرماندهان ارشد سپاه از جمله فرمانده کل سپاه پاسداران سردار عزیز جعفری برای تودیع و معارفه فرمانده ارشد جدید جنوب شرق و قرارگاه قدس به زاهدان آمده بودند. تعداد زیادی از مردم، فرماندهان نظامی، سران طوایف، مسوولین ارشد استانی و… در سالن مورد نظر جمع بودند.
سردار جعفری به یکباره می گوید تصمیمش عوض شده و می خواهد بهجای سردار خضرایی، آقای شوشتری را معرفی کند. همراهان می گویند که دیگر فرصتی نیست. عزیز جعفری می گوید از خود شوشتری بپرسیم. سردار شوشتری دستهایش را به علامت کسب اجازه برای سخن گفتن بالا می کند ولی به یکباره رها می کند و می گوید هرچه شما امر کنید، قبول می کنم، موافقم! چند روز بعد؛ وقتی از سردار شوشتری ماجرای دست بلند کردنش را پرسیدند، گفت: دستم را بلند کردم که بگویم من مشکل دارم، اجازه بدهید خود سردار خضرایی باشد. من هنوز خانواده ام در مشهد هستند. اما یک حسی در درونم گفت از امام رضا(ع) خجالت نمی کشی؟ او مشکلات تو را حل می کند، قبول کن. لذا دستم را سریع پایین آوردم و مخالفتی نکردم. خدمتگزاری شبانه روزی سردار ۶۱ ساله
فروردین ماه سال ۸۸ شهید شوشتری ضمن حفظ سمت جانشینی نیروی زمینی سپاه مأموریت خود را در سیستان وبلوچستان آغاز بهکار می کند. او که پیش از این در مناطق مرزی مانند کردستان و غرب کشور سالها فرماندهی کرده است، کار در مرزهای شرقی را هم بهخوبی بلد است. شبانه روزی فعالیت و تلاش می کند.
تمام فکر سردار این شده بود تا ناامنی های جنوب شرق را تبدیل به امنیت پایدار کند. برای این کار، مهمترین روش را واگذاری امنیت جنوب شرق کشور به مردم خود آن منطقه می دانست و می گفت تنها دادن سلاح کافی نیست بلکه باید به مردم این منطقه برای رفع مشکلاتشان در ابعاد مختلف نقش های پررنگ داد. در کنار این موضوع، مسائلی همچون محرومیت زدایی، دیدار با سران طوایف و برپایی بیمارستان های صحرایی را به صورت دوره ای و مرتب دنبال میکرد. چه بسیار مردم محرومی که هزینه درمان خود را نداشتند و به صورت رایگان در این بیمارستان های صحرایی درمان شدند. این اقدامات خالصانه موجب شد که خیلی زود نام سردار شوشتری در منطقه طنین انداز شود. باور بعضی ها نمیشد که یک سردار ۶۱ ساله اینقدر انرژی داشته باشد. سردار در قامت یک پدر برای محرومین سردار شوشتری تنها وقتش را به دیدار سران طوایف و جلسات امنیتی کلان اختصاص نمی داد. هر زمانی که فرصتی پیش می آمد، خودش مستقیم به مناطق محروم می رفت و حتی برای ایجاد اشتغال جوانان آن منطقه دست بهکار میشد.
ارتباطش چنان با مردم صمیمی شده بود که خیلی از آنها حتی شماره موبایل شخصی او را هم داشتند و هروقت با مشکلی برخورد می کردند، مستقیما به خود او زنگ می زدند و او هم صمیمانه جوابشان را می داد و مشکلشان را پیگیری می کرد. یکبار در یکی از مناطق بلوچستان نام بیش از ۳۰۰ زن بلوچ را به او دادند که بیسرپرست شده بودند. در بلوچستان تعداد زیادی از ازدواج ها ثبت نمی شوند، زنان پس از طلاق یا فوت همسرشان از بسیاری خدمات از جمله بیمه و… محروم می مانند. سردار، بیمه این زنان را خود شخصا پیگیری کرد و به مسئولین استانی می گفت نیاز به آوردن مدرک نیست و پس از آن هم تمام آنها را تحت پوشش کمیته امداد قرار داد. سردار بهاینجا نیز اکتفا نکرد و دستور داد تا برای آنها اشتغال ایجاد شود. بعد از شهادت شوشتری برخی از همان زنان می گفتند که دوباره ما بی سرپرست شدیم و بچه هایمان یتیم. سردار حتی برای خانواده اعدامیان هم کار میکرد و میگفت اگر کسی اعدام شده، خانواده او چه گناهی کرده است؟ به خانواده فقرا سرکشی کرده و مشکلات آنها را برطرف میکرد، به طوری که بعد از شهادت ایشان در هر روستایی که تا اسم سردار شوشتری آورده میشود، مردم غصهدار می شوند. سنگ اندازیهایی شروع میشود
با آمدن سردار، برخی جریانهای وهابی در منطقه شروع به تبلیغات مسموم علیه وی کردند و تلاش می کردند که مردم بلوچ را از او دور کنند. همان زمان، سال ۸۸، فتنه برای فضای کشور حاکم شده بود. مسئول ستاد موسوی در سیستان و بلوچستان در مصاحبه با بیبیسی فارسی اقدامات سردار را تفرقهانگیز لقب می دهد!
از سوی دیگر، گروهک ریگی نیز که از اغتشاشگران سبز حمایت می کرد، با عناوین مختلف در فضای مجازی و از طریق عواملش تلاش می کرد با جوسازی مردم را نسبت به او بدبین کنند. با همهی هجمه رسانه ای که عوامل فتنه و وهابیون درباره شهید شوشتری میکردند، راه به جایی نبردند و هر روز سران طوایف و مردم به او نزدیکتر می شدند. کار به جایی رسید که برخی از سران طوایف را که سالها بود باهم درگیر بودند، با واسطهگری سردار با هم آشتی کردند. برای همین بود که عوامل استکبار تنها گزینه باقی مانده در مواجهه با سردار شوشتری را ترور وی قرار دادند. گزارش چند ماه خدمت
روز قبل از حادثه پیشین که شهید شد، در تهران به دفتر فرمانده نیروی زمینی سپاه رفت، گزارش اقداماتش را با حزن و اندوه خاصی می داد، می گفت، آقای اسدی! در بلوچستان عده ای نان خوردن هم ندارند. خیلی از کسانی که قاچاقی هستند، به دلیل فقر مالی است. او ادامه داد که سپاه در این منطقه تمام قد وارد میدان شده و به بسیاری از مشکلات منطقه رسیدگی کرده از مسائل بهداشتی تا امنیتی؛ ا لآن وضع استان بسیار مطلوب شده است، گزارش که تمام شد، گفت ولی این استان آینده خیلی بهتری هم خواهد داشت. پیش بینی محل شهادت احمد کاظمی که از غرب آمد و فرمانده نیروی زمینی سپاه شد، شوشتری را نیز با خود آورد و به عنوان جانشین خود منصوب کرد. پس از شهادت کاظمی، شوشتری حالات عجیبی داشت، گویا خودش نیز میدانست که بعد از احمد کاظمی نوبت اوست. یکبار در گعدهی دوستانهای گفت: «از خدا خواسته ام اینجا -بلوچستان- محل شهادتم شود و دلم گواهی می دهد که خداوند آرزوی مرا برآورده خواهد کرد. بعد از احمد کاظمی و دیگر یاران، من تنها شده ام و به همین خاطر انتظار شهادتم را می کشم. امیدوارم خداوند با شهادت من، مشکلات این منطقه و معضلات آن را حل کند.” حرف هایش بهگونه ای بود که می دانستیم همینطور خواهد شد. آخرین سخنرانی قبل از شهادت
قبل از آخرین همایش که قرار بود در پیشین برگزار شود، در جلسه ای با حضور برخی از سران طوایف و معتمدین سیستان و بلوچستان گفت: اگر امروز هم هر دیوانه و هر ابلهی دستش به این کشور دراز شود، دستش را قطع می کنیم. ما همان آدم ها هستیم و با همان انگیزه و همان اراده. حالا درست است که موهایمان سپید شده است، اما امروز برای شهید شدن بیشتر آماده هستیم، چون آن روز یک آرزوهایی توی دلمان بود، اما امروز همه آرزوهایمان تمام شده. امروز برای شهادت از هر روزی آماده تر هستیم. بهانه ای برای خنده
از همسر شهید شوشتری نقل شده است: حاج آقا چهار روز پیش از شهادت، چهارشنبه بیست و دوم مهرماه سال 88 بود که به خانه آمد. انگار چراغ کاشانه آمده باشد. دستم را گرفت و تکان داد و احوال همه را پرسید. بچهها هم جمع شدند. دور هم بودیم. پس از استراحت کوتاهی گفت: میروم کنگره شهدا، جلسه دارم، زود بر میگردم. ظهر که بازگشت، موقع ناهار گفت: چه غذای بلوچی خوبی درست کردی؟! گفتم: همین طوری درست کردم. و هر دو خندیدیم، بدون این که نیاز به بحث خنده داری داشته باشیم. سفر آخر
مشهد که بود خادم حرم امام رضا(ع) هم شد. یکبار یکی از خادمین به او گفته بود "من چند سالی در سیستان و بلوچستان بوده ام و به لحاظ محرومیت با هیچ جای ایران قابل قیاس نیست، بهتر است که دیگر از خدمت کردن دست بکشید و بیایید مشهد و استراحت کنید، سردار هم جواب داده بود: نه!، الان خدمت کردن در سیستان و بلوچستان لازم است و باید به مردم محروم این استان خدمت کرد.” برای آخرین بار که در سفر آخرش برای خادمی حرم امام رضا(ع) مشهد آمده بود، به یکی از خادمین گفته بود که شاید این آخرین کشیک من دم در طلا حرم باشد! ساعت پرواز ۹ صبح محل همایش بعدی، منطقه پیشین بلوچستان بود. شب قبل از حادثه تروریستی پیشین برخی از بلوچها تابلوهایی با شعارهای "ای رهبر آزاده آمادهایم، آماده”، "ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند”، در سالن همایش نصب کردند و معتقد بودند که این شعارهای ملی و مذهبی ماست و ما به حمایت رهبری زنده هستیم. برخی از برادران پاسدار گفتند در محل همایش با توجه به اوضاع امنیتی یک ایست بازرسی برپا کنیم ولی این کار را نکردند زیرا شوشتری همه برنامهها را به خود مردم واگذار کرده بود و هیچ دخالتی نداشت و اینبار هم با ایست بازرسی مخالفت کرد و گفت: این کار را نکنید و بگذارید مردم بلوچ خودشان کارها را بکنند. عقربه های ساعت، ۹ صبح را نشان می داد که شوشتری وارد محل برگزاری همایش شد و در ابتدای کار به قسمتی رفت که تعدادی از بلوچ ها در حال حصیر بافی بودند. یک پیرمرد به همراه نوه خردسالش هم در میان حصیربافها بودند. عامل انتحاری ریگی که قبلا به جرم حمل کراک و دزدی دستگیر شده بود و صبح زود از پاکستان برای اقدام تروریستی به همایش آمده بود نیز خود را در میان حصیر بافها پنهان کرده بود که ناگهان صدای مهیبی همه را در بهت فرو برد. هرکسی به گوشه ای پرتاب شد. پیرمرد و کودک خردسال جنازههایشان تکه تکه شد. برخی افراد که کمی از شوک خارج شده بودند، به دنبال شهید شوشتری می گشتند. سردار کمی حالت نشسته به خود گرفته بود با همان حال شهادتین را به زبان جاری می کرد و لحظاتی بعد هم به همرزمان شهیدش کاظمی، باکری و برونسی پیوست. قسمتی از وصیتنامه شهید دیروز از هرچه بود گذشتیم، امروز از هرچه بودیم ! آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود! جبهه بوی ایمان می دآد و اینجا ایمانمان بو میدهد! آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم "یا حسین فرماندهی از آن توست" اینجا مینویسیم "بدون هماهنگی وارد نشوید"! الهی! نصیرمان باش تا بصیر گردیم بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم و آزادمان کن تا اسیر نگردیم... اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک شادی ارواح پاک وطیبه ومطهر تمامی شهدا صلوات نظرات شما عزیزان: مربوط به موضوع : <-CategoryName->
نویسنده خادم الشهدا در یک شنبه 6 ارديبهشت 1394
| طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان معبری تا آسمان و آدرس ma810.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
|